once again

once again

I`ll be waiting for U :]
once again

once again

I`ll be waiting for U :]

عشق:)

الان حالم خوبه...اونقدر که حس میکنم این وبلاگ مال منه...که منم حق زندگی دارم...حق خوشبختی دارم...دوستایی دارم که دوسشون دارم و دوسم دارن...صبایی:)میدونم دلت برام تنگ میشه و به اینجا سر میزنی...میخوام بدونی هیچکس جاتو نمیگیره:)جای مهربونیاتو...وقتایی که فقط تو کنارم بودی رو...بعضی‌ا میگن کراش جدید مبارک...بذار بگن ...فقط من و تو میدونیم دوستیمون ابدیه...و هیچی نمیتونه جدامون کنه... میایی:)امروز...بین این جهنم بهم بهشتی رو هدیه دادی که فقط مرگ جیمین میتونست بهم بده...همیشه دوستت داشتم...و همیشه موانع زیادی وجود داشت...خودخواهی ها...قضاوت ها...دلخوری ها...بی اعتمادی ها...همه برداشته شد:)مصممم ازت محافظت کنم...و میدونم تو هم این کارو میکنی... آشنای قدیمیم...راه ارتباطیم با تو فقط ذهنمه...میخوام حس سپاسگذاریمو برات ارسال کنم...و تاسف بی پایانم...همراه وفاداری برای قلبت نبودم...هنوزم دوستت دارم...و ای کاش هرگز دوستت نداشتم...الان که این عذاب رو تجربه میکنم...بخشی از قلبم به خاطر سرورم خون آلوده...زخمی که تا آخر عمر همراهم خواهد بود... در آخر...کسی که نوازش دستاش آشناترینه با قلبم...بعد هر سختی آسونی میاد...دوره ی عذاب منم تموم میشه...دستاتو تو دستام میگیرم و امنیت و یگانه بودنو برای همیشه ملکه ی ذهنت میکنم...تنها چیزی که الان آزار دهندست بغضیه که میخواد نفستو ازت بگیره...و مشکلی که باید خودم بفهممش... آره اینا همه تاوانیه که برای رابطمون میدیم:)برای ثابت کردن پاکی احساسمون...باید چکش بخوریم و بشیم یه انگشتر بی همتا تو انگشت دنیا... چقد زندگی قشنگه*-* عاشقتونم@-@

15 اردیبهشت

دلم برات تنگ نشده*-*روش خوبیه...نه؟...سعی دارم با شوخی دلتو نرم کنم...این بار بی سیاست...فقط...مثل یه بچه ی کوچولو بهونه ی مامانمو میگیرم که بغلم کنه...میشه بغلم کنی نگینی؟...میشه نگینی مهربونم بشی؟...رو چمنا دراز بکشیم و آسمون و ستاره ها رو نگاه کنیم...مثل گذشته...مثل بوسه هامون:-)من ازت بوسه نمیخوام...فقط مال من باش...نگین من باش...عشق من باش...

12 اردیبهشت

امشب یادداشت روزانه مو ننوشتم...امشب یه روح عاصی و سرکشم که به هیچکس رحم نمیکنه...اونقدر بی حوصله ام که فقط یه پیام از تو میتونه منو به وجد بیاره...یه کم زندگی به نگاه سردم بده... چرا مجبورم باور کنم...چرا نمیتونم تظاهر کنم اتفاقی نیفتاده...آخه تو اصلا مگه میتونی انقد بد باشی!!!!!! خوابم میاد....بعد این وحشی گریا و اشک ریختنا خیلی خستم... فقط...چرا جواب پیاممو نمیدی... دلم برات تنگ شده لعنتی... لااقل به خوابم بیا... یه ذره امید....

31 فروردین 97

یعنی ممکن است دلتنگت شده باشم بانو؟ این بیقراری ها و افسار گسیختگی ها...آثار جنگ غرور و احساسم اند؟... یا شاید هم خون غیرت در رگهایم جوشیدن گرفته... دستانت در میان دست های غریبه ای آرام گیرند؟مگر ممکن است؟ این قمار شاید آخرین قمار زندگی پروانه ی شب رنگ باشد... شب رنگ؟...نه رنگ خودش نیست! بلکه دوده ی شمع است... شمعش بی قرار بود...نخواست که به پایش بسوزد...جسمش را ترک کرد و با دود به رنگ شبش...بوسه ی آخر را به لبان پروانه زد... پروانه اما...هنوز می چرخد به دور شمعی خاموش و سرد...

حس عجیب

الان دارم مینویسم تا یه نفر بخونه...مهم نیست کی باشه!مهم نیست که آجیم کنارم نیست،که دیگه نیست تا با آغوش گرمش آرومم کنه و با نگاه کردن تو چشمام قسم دروغ بخوره...داره دردام کم میشه اما میخوام بگم.

بازم یه فیک.بازم یه جهان خلق شده که با تموم وجود دردشو میکشم...منم عاشقم.میدونم حتی الان ممکنه عشقم دیگه زنده نباشه.ممکنه از شدت درد فریاد بزنه...دستای مهربونش عرق کرده باشه...آیدا کنارش باشه...

با تمام اینا من بی خاصیت یه گوشه نشستم و هیچ کاری نمیکنم.توجیه خوبیه که میخوام کاریو بکنم که خودش میخواد!

اما من ترسیدم.ترسیدم از این پیله ای که دور خودم پیچیدم بیرون بیام و حقیقتو بفهمم...

نه!حقیقتی در کار نیست!

عشق من راستگوترین و پاکترینه.دوستم نداره؟مزخرف میگه!اصلا نداشته باشه.مهم نیست...

عشق من سالمه.عاطفه ی من قویه.داره لبخند میزنه!از اونجایی که خیلی حسودم به قسمش عمل کرده!اصلا نمیخوام فکر کنم اون بدون آیدا داغونه.نه آیدا کنارش نیست من اینو میدونم!

میدونم اینا مزخرفه اما حس اعتراف به همینم ندارم...حتی نمیخوام فکر کنم واقعا حسش چی بود!واقعا چرا ازم دور شد!نه مطمئنم به خاطر اون دختره نبود!عاطفه ی من انقدر پست نیست!

اینکه وقتی فهمید به خاطر زن شدنم دارم عذاب میکشم و بهش نیاز دارم واکنشی نشون نداد به خاطر این بوده که مجبور بوده بره و نمیخواسته حالمو بدتر کنه!

عاطفه....خواهری...آجی...عشقم...همه ی دنیام...

ببین من هنوز تو شوکم!خواهریت داره پرپر میشه!

بگو که حالت خوبه...باید پیدات کنم...تا کی انکار کنم؟؟باید حقیقتو ببینم...

اما...جرئتشو ندارم!