once again

once again

I`ll be waiting for U :]
once again

once again

I`ll be waiting for U :]

یه هفته تا کنکور...

تو این بی حسی فقط یه چیزی میفهمم... یه تصویر...از گذشته...کل خاطرات تو یه فیلم دو ثانیه ای جا گرفتن...کسی که عاشقم بود عاشقش بودم...کسی که تمام اون لحظه ها رو باهاش گذروندم...عاشقه...عاشق یه نفر...غیر از من:)این برای جنون کافی نیست؟...شاید... هیانا...میخوای کمکم کنی؟^^میتونستی نگینو برگردونی...وقتی که توانشو داشتی...الان چجوری میخوای کمکم کنی^^

حلقه...

اونقد ازت دفاع کردن و گفتن حق با توئه که داشت یادم میرفت چی بینمون بود...که چجوری زدی زیر قولات و تصمیم به ترکم گرفتی...دلم شکست نگین:))نه تنها دلم...باورام شکست...امید و آرزوهام شکست...تو هنوز دوستم داری؟...چرا نمیذاری منم بدونم...منم کمک کنم...اون حلقه تو دستت چی بود نگین؟؟چرا جوابمو نمیدی عشق من...چرا انقد باهام سردی...چرا اشکام تموم نمیشن:))

فردای نامعلوم

ﻫﺮﭼﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﯾﮑﺴﺮﻩ ﻣﯿﭙﯿﭽﻪ ﺗﻭ ﺳﺮﻡ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﻩ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﻩ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﻮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻣﻨﻮ ﮐﻼ‌ﻓﻢ ﮐﺮﺩ  ﺍﮔﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﯿﻨﻤﻮﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻡ ﯼ ﻗﻠﺐ ﻧیمﻪ ﺟﻮﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺷﺒﮕﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺩﻟﺘﻨﮕﺘﻢ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﺭﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﯽ ﺭﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﯽ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭﺕ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺖ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﮐﺎﺭﺍﺗﻮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﺩﯼ ﺯﯾﺮ ﺗﻤﻮﻡ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮ  ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﺕ ﻋﺎﺩﯼ ﺷﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺭﻭﺣﻮ ﺑﯿﺮﻧﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻮ ﺩﻟﺘﻨﮕﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻮ ﺩﻟﺘﻨﮕﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭﺕ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺖ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﮐﺎﺭﺍﺗﻮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﺩﯼ ﺯﯾﺮ ﺗﻤﻮﻡ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮ

افسار گسیخته

وقتی به زندگی خودم و آدمای اطرافم نگاه میکنم میبینم مفاهیم عشق و دوستی و شادی و مهربونی اصلا شبیه چیزی که تعریف شده بود نیستن...کارتونای بچگیمون یه سری دروغ قشنگ تحویلمون دادن به این امید که ما هم قشنگ زندگی کنیم...پس چرا وضع دنیا اینه ؟! شاید حتی پشت اونا هم یه سری رمزگذاری معکوس وجود داره...حالا یه سوالی پیش میاد...شادی وجود داره ؟ محبت چی ؟ عشق چی ؟ دوستی ؟ خودمو گم کردم...خودمو تو امیال و آرزوهام...تو لذتای دردآور گم کردم...اونقدر خود واقعیمو به عمق فرستادم که با فریاد و شکستن وسایل میخواد خودشو آزاد کنه... به کجا دارم میرم ؟! قراره از چه چیزی سر در بیارم... حافظم ضعیف شده...و از کنترل خارج شدم... میترسم...از اینکه یه روز پشیمون شم و خودمو هیولا ببینم میترسم... قبلا ترسم از این بود که نگین هیولا ببینتم...و فهمیدم همیشه داشتم تو قلب کابوسم زندگی میکردم...چون اون هرگز بهم اعتماد نکرده بود...همش...ترحم بود:))

No Wish

ازش دفاع نکن... قلبمو تیکه تیکه نکن:)) چیکار کردم که مستحق این مجازات باشم؟؟ فقط میخوام دردمو ببینی...میخوام تو نگاهت ببینم که عاشقمی...کافیه نگین...باور کن بیشتر ازین نمیتونم...تمومش کن:))تمومش کن ملکه ی برفی...یه روز تو پشیمون میشی و من یه حسرت تو دلم می مونه که چرا بیشتر تحمل نکردم تا شاهد فرو رفتنت تو آغوش یکی دیگه نباشم...اگه زنده بمونم حداقل نمی بینم...نمیخوام بمیرم...نباید بمیرم...طبق افسانه ها...روحم هرگز نمیتونه سفر کنه...زنجیر میشم به اونی که بعد مرگم هم عذابم میده:))هه...تصورشو بکن...داری به یکی میگی عاشقشی...اون همسر قانونیته...دوستت داره...به چشماش خیره میشی و منو نمی بینی که گوشه ی اتاق ایستادم و جیغ میزنم و صدات میکنم:))آینده اینه...آینده ای که با مرگ هم نمیشه ازش فرار کرد...تاوان چی رو دارم میدم؟:))اگه نایتمر واقعی باشه...بازم هردوی اونا توی هردو دنیا انقد زجر کشیدن؟:))یا مثل وامیه که براش باید چند برابر سود پرداخت کنی...

نگرانی...

یکی نگرانم شد!و بازم این تویی که خوشحالم میکنی مهراسا...جدیدا با چه چیزای ساده ای خوشحال میشم...مث یه بچه کوچولو که بهش آبنبات میدن و اون یادش میره که هرروز و هرروز کتک میخوره...میشینه با آبنباتش مشغول میشه و حتی به عروسکشم میده!مهراسا آهو هم ازت تشکر میکنه^__^

من برگشتم^_^

و برای کنکور هیچی بلد نیستم:/شخصا حس میکنم هرچی میخونم یاد نمیگیرم...شما هم اینجوری این عایا؟! مثلا زبان هنوز گرامر نصفش مونده...دینی هم نصفش مونده...ادبیات هم تاریخ ادبیات مونده...عربی هم نصفش مونده...اصلا همه چی نصفش مونده-.-یکی به داد من برسهههههههه!!!!!!!میتلسم...نمیخوام برم شهر دیگه دلم واسه آریانا تنگ میشه!!!من برم درس...شاید یه چیزی یاد گرفتم!!!!16روز هم کمتر مونده.....

گناه...آسیب...تاوان...جبران¿¿

حتی آهو که یه مدتی بهش شک داشتم و باهاش بدرفتاری کردم تیره شده و دیگه نمی درخشه...چه انتظاری از ماهم دارم؟...بازم لبخند بزنه و بدرخشه؟...باید جبرانش کنم...اما...اما تا جایی که بتونم عاشقش می مونم...

بی هویت...

ذوق کرده بود از نبودنم...طفلکی رو انقد اذیتش کردم که کسی که دوستش نداره براش خوشایند تر از منه...باید راهی برای جبران باشه و من اون راهو پیدا میکنم...تا جایی که جنون بهم چیره نشه و حافظم یاری کنه ادامه میدم....ولی...کی گفته گریه کردن ممنوعه؟:))اگه هم ممنوع باشه خیلی وقته اختیار این اشکا با من نیست...خیلی وقته دنیا جای قشنگی نیست...خیلی وقته خدا هم مهربون نیست...و خیلی وقته شیطانم بهم وفادار نیست...سرد...پژمرده...بی هویت...از هویتم یه شناسنامه مونده و چندتا اکانت مجازی...دنیا دیگه منو نمیخواد...دیگه جایی ندارم:)ولی اینجا یکی هست که دوسش دارم...کسی که حتی اونم...دیگه منو نمیخواد:))

چرا...انقد خیانت زیاد شده؟...چرا انقد...برام مهمی؟چرا باور کردم تو دام یه عشق یه طرفه افتادم؟انگاری دیگه از دست رفتی...دیگه...قلبت مال کسیه که باید آرزو کنم باهاش بمونی...که قلبتو نشکنه...انگاری الان دیگه میفهمی عشق چیه...انگار الان خودتم میدونی آخر راهمونه که عذرخواهی میکنی...برای تمام قولایی که شکستی...منم انگار یادم رفته بود این روزا قول واسه شکسته شدنه نه عمل کردن:))