once again

once again

I`ll be waiting for U :]
once again

once again

I`ll be waiting for U :]

افسار گسیخته

وقتی به زندگی خودم و آدمای اطرافم نگاه میکنم میبینم مفاهیم عشق و دوستی و شادی و مهربونی اصلا شبیه چیزی که تعریف شده بود نیستن...کارتونای بچگیمون یه سری دروغ قشنگ تحویلمون دادن به این امید که ما هم قشنگ زندگی کنیم...پس چرا وضع دنیا اینه ؟! شاید حتی پشت اونا هم یه سری رمزگذاری معکوس وجود داره...حالا یه سوالی پیش میاد...شادی وجود داره ؟ محبت چی ؟ عشق چی ؟ دوستی ؟ خودمو گم کردم...خودمو تو امیال و آرزوهام...تو لذتای دردآور گم کردم...اونقدر خود واقعیمو به عمق فرستادم که با فریاد و شکستن وسایل میخواد خودشو آزاد کنه... به کجا دارم میرم ؟! قراره از چه چیزی سر در بیارم... حافظم ضعیف شده...و از کنترل خارج شدم... میترسم...از اینکه یه روز پشیمون شم و خودمو هیولا ببینم میترسم... قبلا ترسم از این بود که نگین هیولا ببینتم...و فهمیدم همیشه داشتم تو قلب کابوسم زندگی میکردم...چون اون هرگز بهم اعتماد نکرده بود...همش...ترحم بود:))
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد