ذوق کرده بود از نبودنم...طفلکی رو انقد اذیتش کردم که کسی که دوستش نداره براش خوشایند تر از منه...باید راهی برای جبران باشه و من اون راهو پیدا میکنم...تا جایی که جنون بهم چیره نشه و حافظم یاری کنه ادامه میدم....ولی...کی گفته گریه کردن ممنوعه؟:))اگه هم ممنوع باشه خیلی وقته اختیار این اشکا با من نیست...خیلی وقته دنیا جای قشنگی نیست...خیلی وقته خدا هم مهربون نیست...و خیلی وقته شیطانم بهم وفادار نیست...سرد...پژمرده...بی هویت...از هویتم یه شناسنامه مونده و چندتا اکانت مجازی...دنیا دیگه منو نمیخواد...دیگه جایی ندارم:)ولی اینجا یکی هست که دوسش دارم...کسی که حتی اونم...دیگه منو نمیخواد:))
داری خودتو گول میزنی چه فایده؟
بعضی وقتا هوشیار نبودن از تحمل بعضی دردا راحت تره...
فعلا که هست...نباشه یه امید دیگه پیدا میکنی..این کاریه که انسان برای بقا میکنه
بقا...نه این کاری نیست که من می کنم...انتخابمو کردم...اگه کسی قرار باشه بمیره دیگرانن نه من....
باور....امید....دارم...اما به چی؟...اگه اونم بسوزه و خاکستر شه چی برام می مونه؟...
من همیشه فقط سعی کردم امید داشته باشم و باور
من؟!منکه خوبم میایی...راستش حالم داره بهم میخوره از اینکه همیشه غمگینم...حاضرم حتی یه مصیبت بزرگتر پیش بیاد از این یکنواختی بیرون بیام!!!حتی حاضرم بشکنم...میخوام بعد از کنکور سوال پیچش کنم...مجبورش میکنم همه چیزو تعریف کنه و حقیقتو بگه با اینکه میدونم حقیقت وحشتناک تر از اونیه که بتونم تحمل کنم...بعدش میخوام باور کنم...فقط...امیدوارم دردش اونقد زیاد باشه که بشکنتم...وگرنه هیچ عاقلی نمیتونه تحمل کنه و دیوونه نشه حتی من که تو عمر 19 سالم بارها و بارها خیانت و دروغ و دشمنی و کینه و جدایی دیدم...
کی چی قضیه چیه پریسایی؟
چرا انقد بهم ریخته ای؟