once again

once again

I`ll be waiting for U :]
once again

once again

I`ll be waiting for U :]

ساعت سه بامداد...خاطرات به طرز بیرحمانه ای میخوان وادارم کنن باور کنم...این مثل یه شکنجست...چون نمیخوام باور کنم...نمیخوام اینجا ببازم...توی گذشته،یکی رو جا گذاشتم که یه عشق خیلی قشنگ بهش دارم...ذهنمو قوی تر میکنم...محافظ بیشتری به کار میبرم...نمیتونم الان از پا دربیام...و در هر صورت...اگه وقتی این ماجراها تموم شد و تونستیم با هم باشیم توجیح مناسبی نداشته باشی...اون هم یه جور مرگ خواهد بود...مرگ از همه طرف روح و قلبمو احاطه کرده...داره فشار میاره و حلقه رو تنگ تر میکنه...و من...پریسایی که شراره صداش میکنن...به خاطر ترس از درد آخرش تسلیم نمیشم...فشار بیشتر میشه و هرچی دیرتر تسلیم شم درد بیشتری رو باید تحمل کنم... "کاش فقط یکی بود"...اون یکی تو بودی...نینا:)
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد