once again

once again

I`ll be waiting for U :]
once again

once again

I`ll be waiting for U :]

شیاطین دعا نمیکنن...اقدام میکنن...

پریسا دیگه داری روی سگمو بالا میاری بار اخرت باشه درباره ... اینجوری حرف میزنی کاری نکن پا رو اخلاق خودم بزارم نفرتو برای اولین بار تجربش کنم یبار دیگه برای ... همچین دعاهایی بکنی یا همچین چیزی بخوای منم ارزوی مرگتو میکنم فهمیدی؟دیگه بهم نه پیام میدی نه زنگ میزنی منم بلاک کن اوکی؟گمشو
نظرات 18 + ارسال نظر
mia جمعه 8 تیر 1397 ساعت 17:47

اما همچنان فکر میکنم اگه مشکلی هست ففط تو میتونی حلش کنی...اگه بخوای میتونی.نمیخوای...
من دوسش دارم هنوزم...کلا همینجوریم...از کسی خاطره خوبی دارم...نمیتونم ازش متنفر باشم...همونطور ک نمیتونم از امین متنفر باشم

Hera جمعه 8 تیر 1397 ساعت 16:20

اصلا کی گفت کمکش کنی؟نانا هست.

mia جمعه 8 تیر 1397 ساعت 00:28

من چجوری کمکش کنم پریسایی؟ دوست دخترم ازش اسیب دیده دوس نداره حسودیش میشه میرم طرف نگین اگه اون دوست نداره من بازم اسیب ببینم

Hera پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 21:50

*-*چه انتظاری ازم داری خب...همینقد که درسامو میفهمم خودش معجزست!!

mia پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 13:40

خاک تو سرت که نفهمیدی منم مثل زدم -__-

Hera پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 05:41

این مثال بود میا-____-

mia چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 23:47

اون الفا نیست منم یه گرگ نیستم! حتی پسرای کله شق تر ازون دیگه باورم دارن و دوسم دارن...هنوزم نمیفهمم چه مرگشه

Hera چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 23:20

منم فکر میکنم تو ذاتا لیدری^^اگه یه گرگ نمیتونه از آلفای خودش پیروی کنه یا باید خودشو سرکوب کنه یا با آلفا بجنگه و شکستش بده یا گله رو ترک کنه و آلفای گله ی خودش بشه...

Hera چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 23:14

تنها کسی که کورکورانه ادامه میدتش و راضیه ناناست^^انگار اهریمن وارد وجودش شده انقد که پلیدی با خودش آورده...فکر کنم باید باهات مشورت کنم اما اون بهم اعتماد کرده که به کسی نمیگم...اول بهش میگم دیگه رازش راز نیست...بعد یه چیزی رو باید بدونی...
حتما دلیلی داره میا...دلیلی که برای خودش قانع کنندست...نگین بعد از مدتها داره خود واقعیشو با تموم زشتیا و قشنگیاش نشون میده...تو خوشحال نیستی که الان صادقه؟؟گمراه شده سرگردونه هی حرف عوض میکنه...درسته بهت چیزی نمیگه اما همچنان فکر میکنم اگه مشکلی هست ففط تو میتونی حلش کنی...اگه بخوای میتونی.نمیخوای...و سرزنشت نمیکنم حق داری هرکاری میخوای بکنی...

mia چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 22:28

منم همچین از رابطه اون دوتا لذت نمیبرم خب؟...
بعدشم...توی رولوشن...بارها بحث شده و تنها کسی که گفتن صلاحیت این که لیدر باشه رو داره منم...یه مسئولیت یجور خاصی داره...و اون بین بچه ها گفته که مهراسا جایگاهش اونجا نیس

Hera سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 16:36

اسم نانا رو بیاری اسمتو نمیارم میا.اینم اتمام حجت من...
منم نفهمیدم چرا ازت بدش میاد...دو سه روز این نفرت منو نشونه رفته بود...میتونم بفهمم چه حس بدی داری...اول فکر میکردم به خاطر من باهات مشکل پیدا کرده اما الان...اگه کسی جوابشو بدونه اون خودتی!مشکلاتی بینتون هست که فقط خودتون میدونین...ولی همینکه گفته عضوی از رولوشنه به نظرم ینی یه جورایی باهات کنار میاد!
و در ضمن...یادت رفته اون اول خواهر کوچولوم بود...بهم میگفت اونی؟؟نگین برام یه بچه ی پنج ساله باقی موند...بچه ی پنج ساله ای که همون اول تصمیم گرفتم صبر کنم تا بزرگ شه...دختر پنج ساله ای که عشقم بهشو پاک نگه داشتم چون خیلی کوچولو بود...اون خانواده ی منه میا...نامجون باهات اینجوری نبوده که درک کنی...هرکاری هم بکنه بازم عضوی از خانوادمه...نیمی از وجودمه...

mia سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 16:08

شاید واسه ی تو اینجوریه! ولی واس من! خنده ی خانوادم زندگی بهم میبخشه!
نمیدونم نمیخوام که بدونم...اگه خیلی برات مهمه از نانا میپرسم
پریسا اون...هوووووو جوری که از بالا بهم نگگاه میکنه حالمو بهم میزنه

Hera چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 21:49

:))این عوضی دوست داشتنی چند روز دیگه تولدشه...نمیدونم چجوری باید خوشحالش کنم...پارسال که خیلی اذیتش کردم...امسالم اون اذیتش میکنه...میایی تو میشناسیش...نمیدونی الان با چی خوشحال میشه؟!درست از پارسال تو فکر تولدشم ولی چیزی که امسال میخواد از اختیار من خارجه...اون خیلی سختی میکشه ولی از نظر من هنوز بچه ی پنج ساله ایه که خنده هاش زندگی میده به آدم...

mia چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 20:28

اون کلا حرفاش ضد و نقیضه! که نشات گرفته از یه خلا درونیه که باورش نمیکنه

Hera چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 16:18

هربار نگین یه چیزی بهم میگه...همشون ضد و نقیضن نمیتونم بفهمم چی راسته چی دروغ...میدونی که هوش هیجانیم بالاست...یه چیزی رو بهم نمیگه...و انتظار داره من باور کنم حرفاشو...میا اگه تک تکشونو برات بگم باید یه کتابچه بنویسم!!!!!

mia چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 16:06

کدوم حقیقت ؟

Hera یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت 21:13

میا:)))تو چیزی نمیدونی...نمیدونی دلم چجوری خونه...نمیدونی چه بلایی سر من و خودش آورده...نه دوسش ندارم...ازش متنفرم...از همشون متنفرم...از اون احمقی که عاشقش کرده و مسئولیت قبول نمیکنه متنفرم...از اون که ولم کرد تا با اون باشه متنفرم...از دروغاش متنفرم...فقط میخوام آتیش بزنم میا:)))اذیتش میکنم...مهم نیست برام.وقتی میذاره اون اذیتش کنه و براش گریه میکنه...میا دیگه کشش ندارم چرا یه نفر حقیقتو بهم نمیگه؟!؟!چندبار باید بشکنم تا راستشو بهم بگین؟!؟!آره دوسش ندارم دیوونشم...احمقم که واسه خوب بودن یا نبودنش نگرانم و هی خودمو میشکنم و کوچیک میکنم که مبادا کاری ازم بربیاد و کوتاهی کرده باشم...میخوام کمکش کنم به عشقش برسه و اون فقط میگه "برو بابا" و من احمق باز نگران حالشم...

mia یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت 15:33

پریسا..تو میخوای کسی درباره نگین بد صحبت کنه و بگه اون باید بمیره یا یه سری چیز دیگه؟...اگه دوسش داری که باید درکش کنی..چرا ازارش میدی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد