خوابی که دیدم شاید یه خلاصه از گذشته ای بود که من فکر میکردم مال همین الانه...اومده بودم خونتون...باهات قهر بودم.یه چادر گلدار سفید سرم بود.کنار مامانم رو زمین نشسته بودم.کنار مامانم تو بودی و کنارش مامانت...از استرس می لرزیدم.سعی کردم خودمو آروم کنم.سعی کردی صورتمو ببینی اما من چادرمو جلوتر کشیدم.دیگه طاقت نیاوردم.دستتو گرفتم و نگاهت کردم...
بعد کلی اتفاق پراکنده...توی ماشین بودیم.تو راننده بودی و منم کنارت بودم.میخواستی یه چیزی بخوری شاید یه برش هندوانه بود...سعی کردم با شیطونی گولت بزنم.چادر خودمو کشیدم رو سر هردومون تا مثلا تو دیده نشی...ماشین خودش به راه افتاد و حرکت میکرد...یه گاز کوچولو به هندوانه زدم.اولش خجالت کشیدی و تعجب کردی اما بعد تو هم ادامه دادی...خیلی مشتاق بودم و عجله داشتم جوری که همه چیز غیر تو رو فراموش کرده بودم...بوسمون داشت شکل میگرفت که حواسم به جاده پرت شد.خیلی خطرناک بود.نگرانیم بیشتر واسه تو بود تا خودم...اصرار کردم اول یه جا پارک کنیم و دیگه بهت نگاه نکردم.پیاده شدم تا دنبال جای پارک بگردم اما...وقتی برگشتم نبودی.گمت کرده بودم به همین سادگی...از یکی راهنمایی خواستم اما...بی فایده بود...نبودی...
این که یه عوضیم
کدوم؟عوضی بودنت یا خوشحال بودنم؟!
یکم زیادی نه؟ (:
خوشحالم که اینو بهم میگی...واقعا:)
و البته...دارم یه مجموعه داستان مینویسم...همش تخیلیه...ولی میخوام واقعیش کنم...همشو...تخیل واقعا خوشحال کنندس...چون اون لحظه باورش میکنی...
تو یه عوضی به تمام معنایی میا
من که نمیگم وضعیتت اسونه میگم تو سخت ترش میکنی...کاری که من یه سال پیش میکردم...راهشو پیدا کن من هنوزم کامل پیداش نکردم راه من..که نمیدونم چیه...میخوای تخیل کنی؟ راحتتر باش بیشتر به تصویر بکش
هیچوقت سختیای کسی رو آسون به حساب نیار...سر خودت میاد:)به من که چیزی نمیرسه...خوشحالم نمیشم...پس کلاهتو سفت بچسب:)
زیادی سخت میگیری
خوابام نابود شدن میا:)دیگه روحم نمیتونه زیاد دور بره...همین اطراف پرسه میزنه...این فقط تخیل ذهن خودمه.هیچ معنا و مفهوم والایی در کار نیست...
و تلخیشم به این بود که باز بهم یاداوری شد یه زمانی...فقط من بودم:))
پریسایی من قصدم این نیست منظوری برسونم یا ناراحتت کنم ولی تو واقعا تلخت اینه؟ و یا اینکه عمق خوابت اینه؟ چرا اخه؟ یکم خشگل تر ببین