once again

once again

I`ll be waiting for U :]
once again

once again

I`ll be waiting for U :]

ثابت*-*


یابوسیو! بیاین اینجا بحرفیم*-* بقیه ی پستا رو هم مجبور نیستین بخونین-.- خوندین هم عیبی نداره!
نظرات 71 + ارسال نظر
mia شنبه 9 تیر 1397 ساعت 21:55

یجورایی (:..چون..اون منتظرمه.. میدونی چی میگم؟

mia جمعه 8 تیر 1397 ساعت 17:41

نه به اندازه ی من (:

قطعا همینطوره...اون به تو خیلی وابستست جای خالیش مثل نبودن بچته...

mia جمعه 8 تیر 1397 ساعت 14:47

خب اره امسال کنکور داره

نمیدونستم!!!!!!دلم برای این فنچ تنگ میشه خب....

mia جمعه 8 تیر 1397 ساعت 00:13

که درس بخونه..جمع کرده همه چیو فک کنم

تابستون؟!؟!؟؟!

Hera پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 17:06

هیان رفت؟!کجا رفت؟!

mia یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 15:32

نه...هیانای من رفت...نانایی هم کم میاد به گائولم نمیشه تکیه کنم نمیخوام اذیت شه

Hera یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 00:29 http://hera19021992.blogsky.com

خداروشکر بعد کنکوره
ازین لبخندا هی میزنی...با رولوشن دعوا کردی؟!

mia یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 00:02

15 (:

Hera جمعه 1 تیر 1397 ساعت 20:18 http://hera19021992.blogsky.com

میایی تولدت چندمه؟*-*

mia جمعه 1 تیر 1397 ساعت 20:12

(: حتما ببینش هفته بعد

Hera چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 14:54 http://hera19021992.blogsky.com

شوخیم کجا بود؟!؟!حتی یه دونه تیزر هم ندیدم چه برسه به این!!!اسمش آشناست ولی از فروردین به بعد نت نداشتم هیچی دانلود کنم غیر ام وی که اونم خدا رسوند-.-

mia چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 14:16

با من شوخی نکن!!!

Hera شنبه 26 خرداد 1397 ساعت 15:56 http://hera19021992.blogsky.com

منکه ندیدم میایی!!!!!فقط ام وی رو دیدم!!!

mia شنبه 26 خرداد 1397 ساعت 11:59

وات د؟؟؟؟؟ اینتروی البومو میگم

Hera جمعه 25 خرداد 1397 ساعت 19:21 http://hera19021992.blogsky.com

این چی هست؟*-*

mia جمعه 25 خرداد 1397 ساعت 13:10

واسه شما همچین فرقی نداره ولی من ک سینگیولاریتیو میبینم حس میکنم قلبم دار تیکه تیکه میکنن

Hera جمعه 25 خرداد 1397 ساعت 00:46 http://hera19021992.blogsky.com

درست میگی میا...حقیقت هرچقدرم تلخ باشه باز حقیقته...

mia جمعه 25 خرداد 1397 ساعت 00:31

من حتی نمیدونم به کی نگاه میکنه

Hera پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 21:49

منم همینطور میا:))تو واسه دوری از عشقت و من واسه نگاه عشقم به یه غریبه...هردوش سخته...خیلیم سخته...

mia پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 13:37

دارم پرپر میشم...

Hera پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 03:06

فقط نیاز به کمی استراحت داری عزیزم...برای تابستونت درست برنامه ریزی کن...تمام نقاط ضعفت باید پوشیده بشن و زخمات درمان بشن...الان که دیگه امتحان نداری راحتی:)به گذشته فکر نکن...وقتی هیچکس نیست تو آغوشش بگیرتت وقتش نیست که ضعف نشون بدی...به خاطر خودت:)به خاطر آینده ای که میخوایش...و علاقه ای که به هردو دنیا داری...

mia چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 23:44

من!! من مهرآسا...وقتی مامانم یه قدم درست فاصله داره سرمو بندازم پایین گریه کم؟؟؟ این شبیه من به نظر نمیرسه

Hera چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 22:51

شرایط فعلیت خیلی سخته...فشار درسات و استرس نمره هات...و این حال بدشون و اوضاع رولوشن...حق داری میایی...تحملت کم شده...

Hera چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 22:42

حداقل همدیگه رو دارن میایی!اتحاد اونا رو هیشکی نداره...اونا ما رو دارن...عشق ما رو...

mia چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 21:57

خداشاهده فقط 2 دقیقه برنامشونو دیدم اشکم سر خورد نامجون و تهیونگ
اصلا نمیدونم پی باید بگم...منم خوب نیستم..وضعیت های جدیدی از خودم میبینم ک هیچ وقت ندیده بودم هیچ وقت اینجوری براش عاشقی نکرده بودم یهو وقتی خوبم فقط با ی کلمه پقی اشکم بریزه...پریسا من همیشه قوی تر ازین حرفام اما درمورد نامجون انگار داره صورت سنگیم میشکنه

Hera سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 16:20

چه عجب اومدی داشتم نگران میشدم!!!!!
راستش وضعیتشون خیلی داغون به نظر میرسه...نگرانم خیلی...خیلی نگرانشونم...نباید الان خوشحال باشن؟؟هرچقدرم خسته میشن واسه کاراشون....بازم لبخندشون به چشماشون نمیرسه...من که حتی برن د استیجو ندیدم اینجوری نگرانم...تو چقد نگران مردتی...

mia سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 15:53

چی چرا؟...چرا داره اینجوری بیان میکنه؟ از دید من خسته شده...حتی مطمئن نیستم کارای احمقانه نکنه

Hera چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 21:43

نمیفهمم...چرا؟!

mia چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 20:27

از نظر من نه...مرگ؟ نه...تقدیس؟ نه... یجوری بیان قدرت بود برای من

Hera چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 18:50

یه چیزی شبیه مرگ یا یه جور مراسم تقدیس بود!

mia چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 16:37

اتفاقی باشه؟ هاه..پریسا اخر ام ویشونو دیدی؟

Hera چهارشنبه 9 خرداد 1397 ساعت 14:47

تو هم مادر بشی این کارو میکنی:)

mia چهارشنبه 9 خرداد 1397 ساعت 13:03

من زیادی به مامانم وابستم...مامانم خیلی برامون فداکاری کرده

Hera چهارشنبه 9 خرداد 1397 ساعت 01:08

حق داری...بیماری اعضای خانواده خیلی سخته...مخصوصا تو که انقد مامانتو دوسش داری...

mia چهارشنبه 9 خرداد 1397 ساعت 00:48

حقیقتا!..
.
.
افتضاحم

Hera چهارشنبه 9 خرداد 1397 ساعت 00:16

خودت خوبی؟...

mia سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 22:46

چی بگم؟ ارع بهتره...نه...نمیدونم...خوبه بهتر از صبحه

Hera سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 21:12

میا چیشدی؟!مامانت بهتره؟؟؟

Hera سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 13:05

مامانت چی شده میایی؟!؟!شماره ی خونتونو بده!!!

mia سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 11:47

پریسایی مامانم حالش خوب نیست داغونم...

Hera سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 00:39

انقد استرس نداشته باش میایی!!بالاخره یه چیزی میشه دیگه...تا اون موقع زمین هزار دور دورت میزنه!اصلا همه ی زندگیت یه جور دیگه میشه پس نگران نباش...هرجور شده بزرگ میشی و وارد دانشگاه میشی.اون موقع میبینی نمره های دبیرستانت فقط بچه بازی بوده!

mia دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 14:53

پریسایی هرچقدم بقیه ندونن..من خوب میدونم اون دقیقا خود منه...میدونی نمیتونم واستون توضیح بدم

Hera دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 02:15

وبلاگ خودم چند وقت پیش ازش استفاده میکردم الان پستاشو پاک کردم اونجا بحرفیم:)
نچ خوب نیست.نامجون تهیونگ نیست باور کنه نهایتا میفرستتت پیش روانپزشک!اگه راجب اصل موضوع آشناییت باهاش بگی بهتره...روز تولدش براش نامه های مرموز بنویس...حتما میخونه...چون دیگه کادو قبول نمیکنن...بعد یه مدت کنجکاوی باعث میشه زیاد بهت فکر کنه و بخواد بدونه کی هستی!

mia دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 01:37

وبلاگ کیه؟...
به این که ملاقاتش کنم و بگم سال هاست که من ذهنتو میشنوم

Hera دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 01:17

این شد یه چیزی!!!چه فکری؟!؟!؟!
توهم خودت قویه:/گپسانگ...
اونی که اون بالا نوشتم!

mia دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 01:03

کدوم وبلاگ؟

mia دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:58

پریسایی توهمت خیلی قویهااا...ولی...یه فکری دارم...یکم حیله گریه...یکم واقعیت...

Hera دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:57

راستی بپاچ بیا اون وبلاگ دیگه!

Hera دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:56

:)گوگولی...
خب...میتونی به مامانش مرتبط شی...کارت آسون ترم میشه...یا...بقیه ی اعضا...بالاخره یه زایمانی جراحی زیبایی ای...چیزی برای خونوادشون پیش میاد!میان بیمارستان سریع وارد عمل میشی...یا میتونی بری دانشگاه کوکی...دانشجوی ممتاز بشی...بعد دیده میشی!یه دانشجوی خارجی که درخشیده...یا میتونی...امممممممممم....خودتم فکر کن دیگه*-*

mia دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:27

خب پریسایی در نظر بگیر من یه پزشک و زیست شناس قراره باشم..نمیتونم کارمند یه کمپانی بشم خواهرشم که امریکاست هنو

mia یکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت 01:50

نمیدونم اینو هم چقد متوجه شدی ولی من اگه بخوام تو دلبری خوبم
میدونم...اما چون ایدل ها شرایظشون متفاوته من نمیتونم به راحتی نزدیکش شم

بعنوان. یه آدم معمولی وارد زندگیش شو^____^مثلا کارمند یه کمپانی که با هم قرارداد دارن...یا دوست زن داداشش یا خواهرش!

Hera یکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت 00:33

میدونم میایی خیلی خوب میدونم...منظورم اینه خودتو آزار میدی و آب میشی...نمیتونی جوری که باید تلاش کنی...اگه با نادیده گرفتن این نشونه ها آروم نشدی بیا منو بزن!!!اصلا خودم تابستون میام...تو هرچقدر میخوای منو بزن!!!امیدت باید به خودت باشه نه به نایتمر...فرض کن نمیخوادت...خودتو باور کن...میا ببین...نامجون از اول آیدل نبوده فرق العاده نبوده...میتونی هم سطحش بشی...کار زن دلبریه!عشقت صادقانه باشه و یه کم سیاست داشته باشی عاشقت میشه!

mia یکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت 00:22

پریسایی نمیدونم چقد تا امروز که باهمیم اینو متوجه شدی...من واقعا فنش نیستم...من هر احساسی که بهش دارم مثل همسرمه...تمام تلاشمو میکنم تا اگه درصدی نبود من اذیتش میکنه من برم پیشش پریسایی دارم دیوونه میشم ازین که تکیه گاهی ندارم

Hera شنبه 5 خرداد 1397 ساعت 23:40

به هیانم گفتم...نگینو اصلا درک نمیکنم نمیفهمم چش شده...انگار هیپنوتیزم شده...خودشو بین هزارتا هیولا میندازه و بازم عبرت نمیگیره...میا من از زندگیش رفتم تا شاد باشه...واسه تشکر ازم نباید لااقل خودشو تو بدبختی و عذاب نندازه؟....ازم فاصله گرفت تا درس بخونه...الان داره چیکار میکنه؟!ما همه چیزو از دست دادیم به خاطر فاصله ای که واسه درساش ایجاد شد...انقد خواسته ی زیادیه که درس بخونه؟...کل اون عشق نابود شد...به وضعی افتادم که تو حالت عادی ینی حالتی که به هیچی فکر نمیکنم و فقط درس میخونم...باید قرص فشار بابامو بخورم که قلبم درد نگیره!!!نگین نهایت کاری که میتونه بکنه درد کشیدنه؟...میفهمم دیگه دوستم نداره...اما یادشه چطور عاشقش بودم چقد براش مهم بودم...به احترام همون روزا هم نمیخواد به خودش بیاد؟...
دیوونهههههههههههههههه!!!!!شاید تصادف باشه چرا خودتو اذیت میکنی؟!اگه نامجونو میخوای بدون نایتمر هم باید بخوایش...اینجا با این شخصیت...اون نیاز به یه فن نداره نیاز به یه عاشق واقعی داره...و بیشتر از اون...یه همسر واقعی...یه دوست واقعی...که اونو یه آیدل ندونه...یه آدم عادی بدونه!تو راه زیادی در پیش داری...اگه به نایتمر اتکا کنی خیلی زود از پا درمیای...همتون نه فقط تو...واقع بین باشین و تلاش کنین...نیاز نیست از بقیه بهتر باشین فقط هرروز که بیدار میشین از دیروز بهتر باشین!
خستگیتو میفهمم...منم این یه ماه آخر دارم کم میارم...بعد کنکور میخوام خودمو آزاد بذارم...شاید هرزه بشم شاید قاتل...شایدم دیوونه ای که بستریه...

mia شنبه 5 خرداد 1397 ساعت 23:00

امروز و دیروز حال جسمیم افتضاااااح بود...و امروز کامبک شوئشون رو دیدم و...واقا فهمیدم معنی نفس بریدن چیه...نفسم رفت پریسایی...
ته کامبکشوئشون که لباس پوشیدن و ماسک زدن..لباس انجمن رو پوشیده بودن...و ما ینی کل انجمن زمانی که به قبیله دیگه ای به هردلیلی میریم برای این که کسی نشناسه مارو صورت هامون رو میپوشونیم با ماسک...جاهای دیگه و موقعیت های دیگه ای هم هستن که ما اینکارو بکنیم به هرحال..واقعا...خوب نیستم

mia شنبه 5 خرداد 1397 ساعت 22:56

خبر خاصی نیست..انقد اذیت میشم از مدرسه و ذهنم فشار تحمل میکنه بابام و مامانم فقط حمایت میکنن ازم بهم میگن نمره مهم نیست تلاشتو بکن تا بری کره..
اومممم دلیل این که پرسیدم سه تا چیزه...یکی این که به یکی فک میکردم و روابطمون... که خب به هرحال قضیش و قضیمون خیلی با شما فرق داره...
دلیل دومش اینه که نانایی و اون الان باهم خیلی خوبن و من حسادتم میشه...دوتاشون ادمایی بودن که من معرفیشون کردم ب هم تقریبا و تا قبل ازین مسائل که بهم انقد نزدیک شن نانایی خیلی بهم نزدیک بود و حالا تقریبا حالمم نمیپرسه نینا هم که هردو روز درمیون پست میزاره فاکینگ لاو یو نانا و پروفایل ست میکنن و ازین چیزا...پریسایی شاید باورت نشه ولی من همدم خیلی ها بودم رفیق فاب خیلی ها بودم اما هیچوقت کسی بهم انقد نزدیک نشد...شاید خیلی بیشتر از خیلی ها اهمیت دادن بهم ولی نشونش ندادن...نینا هم..نمیدونم من نمیتونم چیزی درموردش بگم..
دلیل سومم اینه که گروهمون داره قطبیت پیدا میکنه و من حالم ازین موضوع بهم میخوره...
و خب...خسته شدم پریسایی

Hera جمعه 4 خرداد 1397 ساعت 23:59

میایی...من نگینو واسه دو ماه...دو سال نخواستم...واسه کل عمرم خواستم...خواستم همسرم باشه...توی هر زندگی این مشکلات هست و من اینو میدونستم...مشکل ما...یه کم بزرگ تر شد...چون تفاهم نداشتیم...چون من رک حرف میزنم و هیچ رازی ندارم و نگین پر از رازه...خیلیا حسادت کردن و سنگ انداختن...و منم نتونستم نگینو حساسیت سنیشو درک کنم...من فکر میکردم تنهایی از پسش برمیاد و هیچ تلاشی واسه حفظ عشقمون نکردم...و بعد...آخرین اشتباهم این بود طردش کردم و اون به نانا اتکا کرد...عشقش به جیمین دووم نمیاره...واقعا انتظار داری من...با اینهمه تجربه ولش کنم؟...حسم بهش کم شده اما هنوز جایگاهش همونه ...و جلب اعتمادم...چیزیه که باید یه روزی بهاشو بپردازه همونطور که من تاوان بی تفاوتیم بهشو دادم...منم همین کارو باهاش کردم میا...اون فقط جار نزد که همتون بفهمین...
چرا کنجکاو شدی یهو؟:(تا جایی که یادمه زیاد حرفی نمیزدی ینی هروقت میگفتم نگین...بحثو عوض میکردی...
راستی...چه خبر از مدرسه؟

mia جمعه 4 خرداد 1397 ساعت 23:49

چرا هنوز دوسش داری؟ بهش بی اعتماد نیستی؟

Hera جمعه 4 خرداد 1397 ساعت 22:47

حسم آره...همونه...ولی اینکه بخوام به زور نگهش دارم نه...میخوام کمکش کنم...دلم نمیاد درد بکشه...از همه چیزم میگذرم تا از این بحران ردش کنم...چه با من...چه بی من...

mia جمعه 4 خرداد 1397 ساعت 17:51

پریسا..هنوزم همون حس رو نسبت به نینا داری؟
مرسی ازین که تو یکی قبولم داری لااقل

Hera جمعه 4 خرداد 1397 ساعت 00:19

اینا رو ولشون کن...میدونی میایی...یه کم تو دار شدم ولی حقیقت اینه که دلم برات خیلی تنگ میشه...الان که خیلی از دوستام مسیرشونو ازم جدا کردن شاید تاثیر تنهایی باشه ولی من اینجوری فکر نمیکنم...دانشگاه برمم وضع همینه...بازم تنهام چون به هرکسی نمیتونم اعتماد کنم:)نمیدونم از اول چی شد بهت اعتماد کردم...جدا از مسائل بینمون شخصیتتو خیلی قبول دارم رفیق...کلا باهات حال میکنم
اینا رو گفتم بدونی حتی اگه تو هم مثل اونا بهم آسیب زده باشی رفاقتمون سر جاشه...هنوز!آینده رو نمیدونم...به هیانم خیلی وابسته بودم ولی هر سه تا فرصتی که واسه جبران بهش دادمو سوزوند...میدونم وقتی بحث به اینجاها میرسه جوری حرف میزنی انگار که چیزی نگفتم ولی خب باید میگفتم...مشکلات دیگه با تلاش و سختی کشیدن حل میشن ولی قلب آدما رو نمیشه با تمرین به دست آورد...نمیتونم درس بخونم و برم یه آزمونی بدم بگم حالا میخوام قلب میا رو...دوستمو به دست بیارم...نمیتونم هم وقتی ناراحتم دروغ بگم که نیستم چون شخصیتم اینجوری نیست...خب...پرحرفی کردم...میدونم امتحان داری ولی زودتر بیا خب!!کنکورتم که سر جاشه!عه...خیلی دلم میخواد راجب همه چی ازت بپرسم...الان نمیشه...35 روز دیگه کنکورمو میدم تموم میشه:)

mia پنج‌شنبه 3 خرداد 1397 ساعت 21:48

خب من نمیخوام بزرگ م...ولی وی پی انم ندارم...درگیرم این چرا برام کشورای مختلفو زده

Hera پنج‌شنبه 3 خرداد 1397 ساعت 18:47

-______-
میا وی پی انت چیه؟:((((سایفون فیلتر شده نمیتونم بیام تلگرام...تو که بزرگ نشدی ما رو پیر کردی-___-میگم...کاش وقتی گفتی نایتمر خیلی درد داره به حرفت گوش میدادم و سرتق نمیبودم...منم بچه تر از توام نه؟...کی بزرگ میشیم واقعا...

mia پنج‌شنبه 3 خرداد 1397 ساعت 18:03

دعوا گروهی...پسرا طرف اون دخترا طرف من فقط هیویون طرف اون بود کریس جیمین و هیچول طرف من موضوع سر این بود محافظام باید بیشتر شه نباید تنهایی حتی یه قدم از اتاقم برم بیرون حتی اگه فاصله کمه بعد میگفت الان نباید بیای سرکارات و ازین حرفا بحث شدت گرفت یه چیز کصشر اندر کصشر

Hera پنج‌شنبه 3 خرداد 1397 ساعت 16:45

دعوا؟!؟!با کی دعوا کردی؟!؟!چرا؟!؟!

mia پنج‌شنبه 3 خرداد 1397 ساعت 15:45

من نخواستم که فقط از جورابام خوشم نمیومد مامانم گفت عیبی نداره پاهات لخت باشه...پریسایی دیشب یه دعوایی مشتی داشتیم

Hera شنبه 29 اردیبهشت 1397 ساعت 03:39

میا کوچولو مث کره ایا میخواد رفتار کنه؟:)
راستش...تقریبا حل شد...در واقع...خودمو به نفهمی بزنم بهتره...یه جورایی...حس میکنم عروسکم شخصیت داره...ینی...شاید روح...ولی خب مهم نیست...
میایی مامانم قول داد فردوسی قبول شم هرجا خواستم ببرتم*-*منم میخوام بیام پیش تو و نگین و صبا*-*

mia جمعه 28 اردیبهشت 1397 ساعت 18:28

خب خب چی میخواستی بگی هوم؟

mia جمعه 28 اردیبهشت 1397 ساعت 18:23

لباس من از همشون باز تر بود من پاهامم لخت بود

Hera سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 22:13

من هرروز منتظرتم:((((
خوش اومدی*-*
امروز تولد آریانا بود!
یه کم لباساتون باز نبود؟!
ولی با این رنگ و مدل لباست مثل ماه شده بودی!بخوام صادق باشم جذابیتت از بقیه بیشتر بود!
و دوست دخترت*-*کوفتت بشه که من با یه پرنده ی ماده هم نمیتونم همکلام شم همش دلم برا اون تنگ میشه...
میایی یه چیزی میخوام بگم...ولی خجالت میکشم چون بچگونست...

mia سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 21:44

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد